چکیده:
مقوله پلورالیزم یا تکثرگرایی دینی که درچند دهه اخیر در غرب و ایران مطرح شده و برخی روشنفکران مسلمان نیز در صدد اثبات آن بوده اند در کتاب «قرآن و پلورالیزم» اثر آقای محمد حسن قدردان قراملکی مورد نقد قرار گرفته بود. در مقاله ای که در شماره های 32 و 33 این فصلنامه طی دو بخش درج شده بود، مستندات قرآنی ابطال پلورالیزم که از سوی نویسنده بدانها استدلال شده بود مورد نقد قرار گرفته بود. اینک در این نوشتار یا نقدنقد، مؤلف کتاب مزبور، نقدهای نوشتار یاد شده را پاسخ گفته و بر این اصرار ورزیده که آیاتی که در کتاب خود بدانها استدلال کرده بود، بنابر تفسیر بایسته و پذیرفته ای که برای آنها مطرح است، با تکثرگرایی دینی و هم سخنی اسلام و متون اهل کتاب ناسازگار است. در این راستا سیزده دلیل قرآنی این موضوع مورد بازبینی و بررسی قرار گرفته است.
مقوله پلورالیزم دینی از مباحث كهنی است كه در یكصد ساله اخیر در غرب و چند ساله گذشته در ایران احیا و تبلیغ می شود. نویسنده در مقاله ای با عنوان «قرآن و پلورالیزم» 1 به نقد مقاله ای از آقای بهاءالدین خرمشاهی با عنوان «هم سخنی بین اسلام و اهل كتاب»2 پرداخت. نقد این جانب توسط آقای خرمشاهی طی مقاله ای دیگر با عنوان «قرآن و الهیات جهانی» 3 پاسخ داده شد. از آنجا كه پاسخهای ایشان قانع كننده نبود، و از سوی دیگر با مرور زمان بعضی روشنفكران مسلمان در صدد اثبات و نسبت پلورالیزم دینی با قرآن بودند، نویسنده بر آن شد تا مجموعه تحقیقات خود را در رابطه با پلورالیزم و قرآن در یك مجموعه به صورت كتاب «قرآن و پلورالیزم» عرضه كند4.
كتاب یادشده از سوی یكی از نویسندگان مجله وزین پژوهش های علوم قرآنی به نام آقای محمد بهرامی در دو شماره 32 و 33 (زمستان 81 و بهار 82) مورد تحلیل و نقد قرار گرفت. نفس توجه مجله و ناقد محترم به كتاب جای تقدیر دارد. اما متأسفانه بیشتر اشكالات ناقد، از توجه به احتمالات بعید و شاذ در تفسیر آیات و تفسیر خلاف ظواهر آیات، نشأت گرفته است. از این رو نویسنده ابتدا در صدد پاسخگویی به نقد برنیامد، اما با تأكید بعضی دوستان اندیشور، به نقد مقاله نخست پرداخت. بخش دوم نقد ناقد محترم عهده دار دفاع از ادله قرآنی پلورالیزم است، از آنجا كه در این نقد، مبانی قرآنی انحصار صراط مستقیم به اسلام محمدی اثبات و نقدهای ناقد، ناموجه نشان داده می شود، سستی مستندات قرآنی پلورالیزم خود به خود روشن می شود، از این رو نویسنده به نقد قسمتهای اولیه نقد دوم پرداخته است، علاوه بر این ابهامات و كاستی های عبارتی دراین قسمت ـ كه در ختام این مقاله خواهد آمد ـ داعی دیگری بر حواله نقد كامل قسمت دوم مقاله به خوانندگان فاضل شد.
در این دلیل، نویسنده با توجه به ظاهر، بلكه نص آیه شریفه میثاق، مبنی بر پیمان گرفتن خداوند از پیامبران پیشین بر تبعیت آنان از اسلام، برای انحصار صراط مستقیم به آیین مقدس اسلام استدلال می كند: «و إذ أخذ الله میثاق النّبیین لما آتیتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به»
اشكال ناقد محترم در دو قسمت آیه یعنی گرفتن میثاق از پیامبران پیشین «میثاق النبیین» و «رسول مصدق» خلاصه می شود.
در میثاق النبیین سه احتمال زیر را مطرح می كند:
1. پیمان گرفتن خداوند از انبیا 2. پیمان گرفتن خداوند از امّت های پیامبران پیشین. 3. پیمان گرفتن پیامبران الهی از امّت های خویش.
ناقد محترم در مراد از «رسول مصدق» نیز دو احتمال ذیل مطرح می كند: 1. پیامبران پیشین تصدیق كننده پیامبر پسین 2. پیامبر اسلام.
ناقد چنین انگاشته است كه استدلال نویسنده تنها بر تفسیر میثاق النبیین به پیمان خدا از پیامبران (احتمال اول) و تفسیر «رسول مصدق» به حضرت محمد(ص) مبتنی است. در حالی كه اولاً این معنی نه ظاهر، بلكه نص آیه شریفه است. «أخذ الله میثاق النبیین» از میثاق خود پیامبران سخن می گوید، نه میثاق امّت های آنان، ثانیاً اگر به صورت احتمال، مقصود از آن پیمان امّت های پیشین باشد، باز هم اثبات كننده مدعای نویسنده (انحصارگرایانه) است؛ زیرا اگر ادیان پیشین در عرض هم حق باشند، چه لزومی داشت خداوند از امّت های پیشین میثاق اخذ كند كه با ظهور پیامبر اسلام به ایمان و یاری وی بشتابند.
در مورد تفسیر «رسول مصدق» نیز باید گفت این عبارت نیز ظاهر در ظهور پیامبر اسلام است، و اگر از این ظهور صرف نظر شود و آن را به ظهور هر پیامبری معنی كنیم باز با استدلال نویسنده منافات ندارد، زیرا از اینكه خداوند از امّت های پیامبران پیشین خواسته است با همكاری با پیامبر جدید به وی روی آورند، معلوم می شود پیام و شریعت آن در حق آن امّت ها حجت و ملاك عمل و اعتبار است و اگر بین پیام پیامبر پیشین با پیام پیامبر وقت تفاوتی وجود داشته باشد، آیه می فرماید از پیام جدید پیروی كنید؛ و این یعنی نسخ شریعت پیشین و انحصار صراط حق به شریعت پیامبر خاص.
«ثانیاً با پذیرش احتمال نخست، این پرسش رخ می نماید كه چگونه پیامبرانی كه پیش از پیامبر مصدق از دنیا رفته اند، باید به او ایمان آورند و وی را یاری دهند؟! و چگونه خداوند فرموده است: «ثم جاءكم رسول» با اینكه رسول به سوی انبیا نمی رود، بلكه به سوی امّت ها می رود؟! و چگونه خداوند می فرماید: «فمن تولّی بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون» این فسق با مقام پیامبران سازگار نیست؟»5
در نقد آن نكات ذیل قابل تأمل است:
1. نگاه ابتدایی به آیه روشن می كند كه مقصود از لزوم تبعیت از پیامبر مصدق، در فرض وجود و حیات پیامبران یا امت های پیشین است؛ به دیگر سخن، آیه شریفه در مقام یادآوری میثاق پیامبران پیشین به اطاعت از پیامبر اسلام برای پیروان ادیان مختلف است، تا آنان از آمادگی لازم برای ایمان به پیامبر جدید برخوردار باشند. به تعبیر سوم، خطاب آیه هر چند به پیامبران است، اما از باب «ایاك اعنی و اسمعی یا جاره» روی خطاب در اصل، با امّت هاست تا با روحیه تعصب آمیز خود و اظهار اینكه چگونه دین و شریعت آبا و اجداد و باستانی خود را رها كنیم و به پیامبر جدید بگروییم، از هدایت حق محروم نگردند. از این نكته نیز روشن می شود كه اگر امّت های پیشین نیز مقصود از خطاب نباشند، خللی به مدعای نویسنده وارد نمی كند.
2. از آنجا كه خطاب آیه به پیامبران و یا امت های آنان با فرض زنده بودن آنان در هنگام ظهور پیامبر مصدق است، در این فرض، پیامبر مصدّق كه پیامبر متأخر و خاتم و كامل است ـ به سوی همه انسانها و شرایع پیشین، اعم از پیامبران و امّت ها، برانگیخته شده است. از این رو تعبیر «جاءكم رسول» صحیح نمی باشد.
3. اما تعجب و استبعاد ناقد محترم از متوجه بودن تهدید ذیل آیه به پیامبرانی كه به پیامبر مصدق ایمان نیاورند، وجهی ندارد، چرا كه اولاً این تهدید (حكم به فسق) فقط تهدید است و تنها در فرض تخلف پیامبران پیشین از میثاق الهی محقق می شود، و از آنجا كه پیامبران در مكتب اسلام، و به شكل مطلق در مكتب تشیع دارای مقام عصمت هستند، این فرض اصلاً تحقق نخواهد یافت.
ثانیاً تهدید پیامبران مختص به آیه فوق نیست كه ناقد محترم را به تفسیر آیه به نفع پلورالیزم وا داشته است، نیم نگاهی به قرآن، تهدیدات گوناگونی مانند تهدید پیامبر اسلام و دیگر پیامبران مبنی بر حبط اعمال و فرو رفتن در خسران شرك را آشكار می سازد:
«و لقد أوحی إلیك و إلی الذین من قبلك لئن أشركت لیحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرین» زمر/65
«پیامبر اسلام مصدق چه چیزی خواهد بود؟ آیا اصول و فروع ادیان پیشین در قلمرو تصدیق پیامبر قرار می گیرد؟ یا تنها اصول تصدیق می شود و فروع ادیان گذشته تصدیق نمی شود؟ اگر پیامبر اسلام مصدق اصول و فروع است، پس چرا انبیای الهی و یا امت های ایشان بایستی به پیامبر ایمان آورند و از ایشان پیروی كنند، و به چه علت با این فرض، ادیان پیشین، ناحق می شوند و دین اسلام، حق؟
اگر پیامبر اسلام تنها اصول را تصدیق می كند و فروع از قلمرو تصدیق آن حضرت بیرون است، آیا تمام فروع از قلمرو خارج است، به گونه ای كه هیچ فرعی مورد تصدیق پیامبر نیست؛ یا برخی از فروع از قلمرو تصدیق خارجند و برخی داخل؟!
گزاره های دینی و مقایسه آن با شرایع پیشین نشان می دهد برخی از فروع مورد تصدیق پیامبر است و به اصطلاح نسخ نشده است و برخی دیگر تصدیق نشده است. بنابراین با این فرض آیا می توان ادعا كرد حقانیت و عدم حقانیت ادیان، دائر مدار تعدادی از فروعات است؟»6
ناقد محترم در این اشكال خود به ماهیت نبوت و چگونگی سیر تكاملی آن توجه نكرده است. ایشان چنین توهم كرده است كه چون پیامبر بعدی و پیامبر اسلام(ص) در اصول (كه منظور ناقد شاید همان اعتقادات باشد) سخن جدیدی نیاورده اند و اختلاف ایشان تنها در فروع (احكام فقهی) آن هم در بعض آنهاست، پس جایی برای انحصار حقانیت به یك آیین خاص (اسلام) نیست، در حالی كه فروض مسأله به اینها منحصر نشده است، فرض دیگری نیز هست كه ناقد از آن غفلت كرده است و آن سیر تكاملی ادیان و شرایع است، در جای خود ثابت شده است كه بشر نخستین، آمادگی دریافت «شریعت» را نداشت و به همین دلیل وضع شریعت متأخر از دین است، و در مرحله وضع شریعت، نخست شریعت ابتدایی وضع شد و با بلوغ و تكامل مخاطبان، شریعتهای آسمانی نیز متكامل تر می شد، تا دین و شریعت كامل در قالب اسلام عرضه شد و فرمود: «الیوم أكملت لكم دینكم»(مائده/3) پس هر چند اصول ادیان پیشین نسخ شده است، اما پیامبر بعدی بویژه پیامبر اسلام، اصول جامع و متكاملی آورده است، و این خود بهترین دلیل بر ضرورت توجه ادیان پیشین به اسلام است.
نكته دیگر، تحریف شرایع و كتابهای آسمانی پیشین است كه ناقد محترم باز از آن غفلت كرده است، اگر به فرض محال، تساوی همه ادیان آسمانی در اصول و فروع را بپذیریم، باز به دلیل تحریف كتابهای آسمانی مسیحیت و یهودیت، ظهور پیامبر دیگر و ضرورت ایمان پیروان ادیان دیگر به این آیین بكر و اصیل آسمانی احساس می شد.
از مطالب پیشین، ضعف اشكال چهارم ناقد روشن می شود، این كه واژگان آیه عام است، وجه استدلال آن روشن نیست، اما ضرورت حمل آیه بر امّت های پیامبران پیشین ـ كه ظاهراً سخن آخر ناقد است ـ در نقد اشكال اول گذشت كه با مدعای نویسنده منافاتی ندارد.
آیه ذیل، قرآن را مهیمن بر كتابهای پیشین آسمانی وصف كرده است.
«و أنزلنا إلیك الكتاب بالحقّ مصدّقاً لما بین یدیه من الكتاب و مهیمناً علیه»
مائده/48
نویسنده با نقل معانی مختلف مهیمن (شاهد، حافظ، مراقب، امین، مسلط و حاكم) نوشته است كه با توجه به صدر و ذیل آیه و همچنین روایات، از مهیمن، معنای آخر مراد است. ناقد محترم با توسل به تفاسیر و احتمالات دور و بعید می كوشد دلالت آیه شریفه بر هیمنه و سلطه قرآن بر كتابهای پیشین را منكر شود.
دو دلیل اول وی صرف دو احتمال و یا دو تفسیر شاذ و غیرقابل اعتنا نزد مفسران است كه مهیمن را وصف پیامبر و یا به صورت اسم مفعول وصف قرآن ذكر می كنند. 7 این دو احتمال به دلیل شاذ بودن نمی تواند معنای ظاهری آیه را مخدوش كند.
دلیل سوم ناقد محترم، تمسك به معانی «مهیمن» است كه بنابر باور ناقد عبارتند از: رقیب و شاهد، امین و مؤتمن، حفیظ. درتوضیح استدلال خود می نویسد:
«آنچه نویسنده محترم به عنوان معنای مهیمن ذكر می كند در هیچ یك از تفاسیر و متون لغت نیامده است و نمی تواند با مبانی و اصول تفسیر و فهم قرآن سازگار افتد».8
در نقد آن باید گفت اولاً معنای رقیب و مراقبت، یعنی: اینكه قرآن مراقب كارهای پیشین است و كاستی ها و تحریف های آنها را نشان می دهد، خود هیمنه قرآن را ثابت می كند. پس معنای سلطه و حاكمیت، لازمه مراقبت است. اما اینكه معنای یادشده در هیچ كتاب لغت و تفسیری ذكر نشده است، حاكی از عدم فحص ناقد محترم است، اینجا ما تنها به دو منبع كهن و معاصر بسنده می كنیم.
فخررازی در توضیح مهیمن می نویسد:
«انما كان القرآن مهیمناً علی الكتب، لأنّه الكتاب الذی لایصیر منسوخاً البتة و لایتطرق الیه التبدیل و التحریف».9
رازی در این عبارت لازمه مهیمن بودن را ناسخیت و عدم تبدیل و تحریف می داند و آن را وصف قرآن ذكر می كند كه این اصل بر كتب پیشین حاكم بود.
نمونه دوم از تفسیر گران سنگ معاصر «المیزان» است كه تفسیر كلیدی هر مفسر بویژه شیعه محسوب می شود. علامه به صورت شفـاف در تفسیر مهیمن می نویسد:
«هیمنة الشیء علی الشیء: كون الشیء ذا سلطة علی الشیء فی حفظه و مراقبته و انواع التصرف فیه».10
علامه در ادامه به این نكته ظریف اشاره می كند كه اگر وصف «مهیمن» در ذیل آیه نمی آمد چنین توهم می شد كه قرآن تنها مصدق ادیان و كتابهای پیشین است، اما قید مهیمن بر این توهم خط بطلان كشیده است.
«لكن توصیفه بالهیمنة یبین… لله أن یتصرّف منها فیما یشاء بالنسخ و التكمیل».11
ناقد محترم در آخر به صورت فرض مدعی است در صورت پذیرفتن معنای سلطه و حكومت برای مهیمن «ناحق بودن سایر ادیان را نتیجه نمی دهد، چه اینكه مفهوم سلطه داشتن و حكومت داشتن، اعتبار داشتن محكوم است، نه از درجه اعتبار و حقانیت افتادن ادیان دیگر به طور كلی».12
در نقد آن باید گفت اولاً مدعای نویسنده نه «ناحق بودن سایر ادیان» بلكه انقضا و به سرآمدن حقانیت هاست كه بین آن دو فرق است. اما اینكه محكوم همچنان اعتبار دارد، مراد ناقد مشخص نیست، اگر اعتبار فی الجمله مقصود باشد، این را انحصارگرا نیز می پذیرد، چرا كه اصول ادیان پیشین ـ البته اگر تحریف نشده باشد ـ و بعض احكام فرعی آن به اعتبار خود باقی است. اما اگر مراد، بقای اعتبار اصول و همه شرایع كتابهای پیشین باشد، این با فرضیه پذیرفتن محكوم ناسازگار است.
آیاتی وجود دارد كه در آنها بعثت پیامبر اسلام برای همه مردم دانسته شده است كه شامل پیروان ادیان دیگر نیز می شود؛ مانند: «قل یا أیها الناس إنّما أنا لكم نذیر مبین»(حج/49)؛ «و ما أرسلناك إلاّ كافّة للناس» (سبأ/28)
نویسنده در توضیح آیات آورده است:
«این خطابات شامل اهل كتاب نیز می شود و گرنه اصل دعوت عمومی و بشیر و نذیر بودن پیامبر با قید اطلاق و عموم مخدوش می شود».
ناقد محترم در نقد خود به چند اشكال اشاره می كند:
1. می كوشد اطلاق و عمومیت آیات را مخدوش كند، گاهی می نویسد كه «الناس» نه از ادات جمع كه از اسماء اجناس است و عموم را نمی رساند. واژه عالمین در آیه «لیكون للعالمین نذیراً»(فرقان/1) و «رحمة للعالمین»(انبیاء/107) مفید عموم و دربرگیرنده تمام مردم جهان نیست.13
واقعاً این انكار عموم آیات جای تعجب دارد، با اولین نگاه به آیات بعثت پیامبر، عمومیت آنها روشن می شود. الناس هر چند اسم جنس است، اما با الف و لام در موارد متعدد در قرآن به صورت عموم استعمال شده است. قیدهای دیگر مؤید آن است،اما قید «عالمین» را ناقد، جمع عالم می داند كه بر جمیع موجودات، یا عالم ملائكه، انس و جن اطلاق می شود، در این استعمال با اینكه خود تصریح می كند كه عالم بر جمیع موجودات اطلاق می شود، اما بلافاصله منكر اطلاق آن بر «تمام مردم جهان» می شود. شاید پیش ایشان، كل، جزء خود را شامل نمی شود!
نكته دیگر اینكه از آنجا كه آیات فوق شامل قیدهایی است، نمی توان دلالت آن را بر عموم منكر شد، مانند: «كافة» و «جمیعاً» در آیه «ما أرسلناك إلاّ كافّة للناس»(سبأ/28) و آیه «یا أیها الناس إنّی رسول الله إلیكم جمیعاً»(اعراف/158)، از این رو ناقد محترم از ذكر و توجیه آنها در گذشته است.
ناقد محترم، نذیر و بشیر بودن پیامبر برای عموم مردم از جمله پیروان ادیانی چون مسیحیت و یهودیت را مفید انقضای حقانیت شرایع آنها نمی داند؛ سؤال این است كه اگر موسی و عیسی به دین خود و حضرت محمد(ص) نیز به دین خود هستند، این همه آیات عموم كه بعثت حضرت را به پیروان ادیان دیگر نیز تعمیم می دهد و از آنان می خواهد به اسلام بگروند، چه معنایی خواهد داشت؟ آیا مخاطبان آیات فوق و در رأس آنها خود حضرت محمد(ص) برداشت تعمیم از این خطابات نداشتند؟ آیا حضرت بر اساس همین مبنا به سوی سران كشورها و قبایل ادیان مختلف نامه نگاری نكرد؟!
ناقد محترم در اینجا نیز مطالب خود در دلیل سوم را تكرار كرده است.14
نویسنده به آیاتی اشاره می كند كه می گوید خبر ظهور حضرت محمد(ص) و مشخصات آن در تورات و انجیل آمده و به اهل كتاب در این خصوص بشارت هایی داده شده است. لازمه آن، تنها اطلاع و پیشگویی نبوده، بلكه فراخوانی اهل كتاب به گرویدن به آن پیامبر بوده است.15
ناقد باز دلالت آیات را منكر می شود و هیچ توجیهی ارائه نمی دهد كه به چه منظور بشارت ظهور اسلام در تورات و انجیل آمده است، اینكه همین آیات در ذیل خود به توبیخ و مذمت و فروافتادن آنان در خسران و كتمان حق تأكید دارند، چگونه با ادعای تساوی گرایانه سازگار است؟! ناقد محترم برای توجیه مدعای خود به جمع و گزارش احتمالات و اقوال شاذ و نادر از آیات مورد بحث پرداخته است كه ارزش علمی ندارند. افزون بر اینكه از آنجا كه وی وجود وعده ظهور پیامبر اسلام در تورات و انجیل را می پذیرد، نفس این اخبار بر انقضای حقانیت ادیان پیشین دلالت می كند كه توضیحش گذشت.
دلیل ششم نویسنده آیاتی است كه اهل كتاب را به پذیرفتن اسلام دعوت كرده است؛ مانند «یا أهل الكتاب قد جاءكم رسولنا…»(مائده/15و19)؛ و «و آمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معلكم و لاتكونوا أوّل كافر به»(بقره/41)؛ و «یا أهل الكتاب لم تكفرون بآیات الله»(آل عمران/70).
ناقد محترم بدون هیچ دلیلی، عموم این خطابات را به گروهی از اهل كتاب اختصاص داده است.16 اما مذمت اهل كتاب ـ و به تعبیر ناقد، گروهی از آنان كه احكام الهی را مخفی نگه می دارند ـ و ذكر برخی از اعمال ناپسند اهل كتاب، موجب تقیید عمومات خطابات دعوت اهل كتاب به اسلام نمی شود، افزون بر اینكه فقرات دیگر آیات، عام بودن خطابات و عدم اختصاص آن به گروهی از اهل كتاب را تأیید می كند؛ مانند «یا أهل الكتاب قد جاءكم رسولنا یبین لكم علی فترة من الرسل أن تقولوا ماجاءنا من بشیر و لانذیر فقد جاءكم بشیر و نذیر»(مائده/19)
در این آیه خطاب به اهل كتاب، سخن از دوره فترت آمده است؛ از عصر حضرت عیسی تا ظهور اسلام كه پیامبری ظهور نكرد. خداوند اهل كتاب را تهدید می كند كه مبادا دنبال بهانه جویی روند و مدعی شوند كه «بشیر» و «نذیر»ی نیامده است؛ چرا كه حضرت محمد پیامبر آسمانی است، اگر بعثت آن حضرت اهل كتاب را شامل نشود، آیه را چگونه باید معنی كرد؟
آیه دیگر در مقام آمریت به اهل كتاب امر می كند كه به اسلام ـ كه مصدق انجیل اصیل است ـ ایمان بیاورند:
«و آمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لاتكونوا أوّل كافر به» بقره/41
در این آیه دستور ایمان به اسلام به صورت عام بوده و به گروه خاصی مقید نشده است؛ امّا توجیه ناقد مبنی بر اینكه مراد از «أنزلتُ» تورات است17 باید گفت خلاف ظاهر آیه است، چون در این صورت دستور ایمان اهل كتاب به كتاب خودشان لغو و یا تحصیل حاصل است، چرا كه آنان در زعم خود به كتاب خودشان عامل هستند. نكته دوم اینكه در این صورت قید «مصدّقاً لما معكم» لغو خواهد بود، برای اینكه اگر مراد از «ما أنزلتُ» تورات باشد، چه چیزی مصدّق آن است؟
به تعبیر دیگر وجود قید فوق دلیل این است كه مقصود از «ما انزلت» قرآن است كه مصدق تورات است.
نكته سوم ذیل آیه «ولاتكونوا أول كافر به» است. اهل كتاب كه به تورات و انجیل خودشان معتقدند چگونه بر آن كافر خواهند بود. اما اهل كتاب با انكار حقانیت قرآن جزء كافران قلمداد می شوند. باری اهل كتاب می توانند به كتاب خودشان كافر شوند؛ در صورتی كه آنان به اخبار بشارت اسلام ملتزم نشوند، و این اثبات كننده انحصارگری است.
دلیل هفتم آیاتی است كه به صورت عموم شرط اهتدا و گام برداشتن در صراط مستقیم را پذیرفتن اسلام ذكر كرده است؛ مانند:
«و لو أنّ اهل الكتاب آمنوا و اتّقوا لكفّرنا عنهم سیئاتهم» مائده/45
«فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و إن تولّوا فإنّما هم فی شقاق» بقره/137
ناقد محترم باز در اینجا ادعای عدم عمومیت خطابات فوق را تكرار كرده است كه نقد آن گذشت. ادعای دوم ایشان این است:
«مقصود، ایمان به قدر مشترك میان ادیان و دوری از كارهای زشت و ناپسندی است كه در همان دین خاص تعریف شده است».18
این ادعا، ادعایی عجیب و بر خلاف ظواهر آیات است، كه نصوص خود آیات آن را بی اعتبار می داند. در آیات یادشده ایمان به «رسوله النبی الامی» آمده است كه ایمان خواسته شده از اهل كتاب را ایمان به پیامبر اسلام ذكر می كند.
اما این اشكال ناقد كه آیه 158 سوره اعراف نه خطاب به اهل كتاب كه به عموم مردم «یا ایها الناس» است، باید گفت اولاً این آیه ـ چنان كه سیاق آیات می رساند و علامه طباطبایی نیز یادآور شده است،19 ادامه آیه قبلی است كه خطاب به اهل كتاب است. آیه 158 نتیجه و تفریع آیه قبلی است كه در آن آیه بشارت پیامبر اسلام در تورات و انجیل مسجّل شده بود، این آیه در مقام اخذ نتیجه خطاب به همه مردم می فرماید كه به این رسول امی ایمان بیاورید. وانگهی اگر این آیه از قبل خود نیز منقطع فرض شود، چون اهل كتاب نیز زیر مجموعه «الناس» و «جمیعاً» قرار دارد، ایمان به آن حضرت از آنان نیز خواسته شده است.
اما اشكال ناقد كه آیه «كیف یهدی الله قوماً كفروا بعد إیمانهم و شهدوا أنّ الرسول حقّ و جاءهم البینات»(آل عمران/86) به مرتدان و نه اهل كتاب مربوط است، باید گفت، ظاهر آیات قبلی كه به ا هل كتاب نظر دارد و همچنین قید «و جاءهم البینات» ـ چنان كه علامه طباطبایی مطرح كرده است20ـ بیشتر با اهل كتاب می سازد، اما در اینجا حق با ناقد محترم است كه به دلیل وجود دو احتمال نمی توان برپایه آن استنباط كرد.
اشكال دیگر ناقد بر آیه «و لو آمن أهل الكتاب لكان خیراً لهم»(آل عمران/110) است و مدعی است: «دلالت بر شرط بودن اسلام در هدایت اهل كتاب ندارد، چه اینكه فعل «آمن» ماضی است و معنای آیه این است كه اگر اهل كتاب ایمان آورده بودند»،21 این اشكال نیز وارد نیست، از آنجا كه صدر آیه، امت اسلامی را «خیرامة» توصیف می كند و خطاب آن با اهل كتاب عصر نزول است، و اگر معنای «لو آمن» نیز ماضی باشد، گذشته خود آنان مقصود است، یعنی اگر همین اهل كتاب حاضر، به اسلام ایمان آورده بودند، این برای آنان (با توجه به بهترین امت بودن مسلمانان) خیر بود. ذیل آیه نیز مؤید آن است، چرا كه در عصر اسلام، بعض اهل كتاب مانند عبدالله بن سلام و اصحابش به اسلام گرویدند،22 اما بیشتر آنان راه فسق و كفر را درپیش گرفتند.
مؤید دیگر بر این ادعا آیه بعدی است: «لن یضرّوكم إلا أذی» از آن بر می آید كه اهل كتاب عصر نزول بر آسیب رسانی بر مسلمانان قادر نیستند مگر ضرر و آسیبی غیرقابل اعتنا، پس خطاب آیه به اهل كتاب عصر نزول و شرط اهتدای آنان اسلام است. از مطالب پیشین ضعف ادعای ناقد محترم روشن می شود كه مدعی بود كه در آیه یادشده اسلام محمدی مدّ نظر نیست.23
آیات متعددی وجود دارد كه انتخاب غیردین اسلام را انتخاب ناصحیح توصیف می كند كه توضیح و تقریر آنها در كتاب قرآن و پلورالیزم آمده است. ناقد اصرار دارد كه اسلام در همه آن آیات، صرف تسلیم به خدا در قالب هر دینی است كه نقد آن را به اصل كتاب حواله می دهیم.
نویسنده برای نشان دادن انقضای حقانیت تورات و انجیل به آیاتی تمسك كرده است كه از اهل كتاب به دلیل نگرویدن به اسلام، به عنوان كافران یاد كرده، بر مشروعیت قتال با ایشان، و عدم تدین آنان به دین حق تصریح دارد.
«و آمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لاتكونوا أوّل كافر به»، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لابالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الذین أوتوا الكتاب» توبه/29
ناقد در آیه اول اشكال پیشین خود را مبنی بر احتمال اینكه مراد از «انزلتُ» تورات باشد، تكرار می كند كه ضعف آن بیان شد.
در نقد استدلال به آیه دوم نیز آن را به گروهی از اهل كتاب تفسیر می كند24، اما چنان كه پیش تر نقل شد؛ ظاهر آیه عموم خطاب به اهل كتاب است و چنان كه علامه طباطبایی یادآور شده است «من» در «من الذین أوتوا الكتاب» «مِن بیانی» است و نه تبعیض، و اگر مراد نه همه، بلكه بعض اهل كتاب بود، لازم می نمود كه خداوند حكیم قید آن را می آورد تا غرض حاصل شود.25
اما سخن ناقد كه گروهی از اهل كتاب به خدا و رستاخیز ایمان ندارند26، با وصف اهل كتاب بودن آن گروه كه لازمه آن اعتقاد به خدا و نبوت و معاد است، ناسازگار است، باری خداوند به دلیل عدم ایمان آنان به اسلام حقیقی و سركشی شان از امر الهی، ایمان آنها به خدا و معاد را ایمان حقیقی نمی داند و آن را نمی پذیرد و این وصف نه در بعضی، بلكه همه اهل كتاب تحقق دارد.
از مهم ترین آیات نفی كننده پلورالیزم، آیاتی است كه ارتداد و بازگشت از اسلام به سوی هر آیینی مانند مسیحیت و یهودیت را مذمت و مساوی كفر و ارتداد می انگارد كه با فرضیه حقانیت ادیان مختلف سازگار نیست.
ناقد برای پاسخ از این آیات، به زعم خود به تفكیك ایمان و اسلام و كفر می پردازد و مدعی است آیات فوق، كفر را نفی كرده است و كفر «عبارت از انكار سه اصل (خدا، توحید و رستاخیز) است».27
در نقد آن باید گفت: قرآن به صراحت بر اهل كتاب با وجود اعتقاد ظاهری آنان به خدا، نبوت و رستاخیز، اطلاق كفر كرده و آنان را غیرمتدین به دین حق نام می برد و دستور قتال با ایشان را صادر می كند كه پیش از این گذشت.
آیات ارتداد مطلق دست كشیدن از اسلام و گرویدن به هر دینی مثل مسیحیت را كفر می نامد؛ هر چند فرد مزبور در آیین جدید خود به سه اصل خدا، توحید و رستاخیز معتقد باشد، شاهد آن آیه ذیل است.
«یا أیها الذین آمنوا إن تطیعوا فریقاً من الّذین أوتوا الكتاب یردّوكم بعد إیمانكم كافرین» آل عمران/100
این آیه به تلاش اهل كتاب در دست كشیدن مسلمانان از آیین خود اشاره می كند كه تدین به اسلام را «ایمان» و اهل ارتداد و گرویدن به اهل كتاب را «كافرین» وصف می كند.
آیه 20 سوره بقره نیز هدایت اصلی را اسلام و تبعیت از آیین یهود و مسیحیت را مساوی با خروج از ولایت و یاری خداوند ذكر می كند.
قرآن كریم علاوه بر كافر خواندن اهل كتاب، آنان را به عذاب دنیوی و اخروی تهدید كرده، همچنین لعنت الهی برای آنان خواسته شده است، اگر ادیان دیگر در عرض اسلام حق بوده اند این تهدید و لعنت چه معنایی خواهد داشت:
«یا أیها الّذین أوتوا الكتاب آمنوا بما نزّلنا مصدّقاً لما معكم من قبل أن نطمس وجوهاً فنردّها علی أدبارها أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السّبت» نساء/47
«فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علی الكافرین» بقره/89
دلالت آیات بر انحصار صراط مستقیم به اسلام و لزوم گرویدن اهل كتاب به آن روشن و شفاف است. ناقد كه نمی توانسته منكر دلالت آیات گردد به صرف یك احتمال شاذ و بعید تمسك می كند و آن اینكه مقصود از «مصدقاً» تورات و انجیل باشد، یعنی آیات از اهل كتاب خواسته است با این همه تهدید، به كتاب خودشان ایمان بیاورند! نقد این احتمال پیشاپیش گذشت.
وانگهی آیه اخیر صریح است كه مقصود اسلام است، چرا كه مقصود از «فلمّا جاءهم ما عرفوا» اسلام و حضرت محمد(ص) است، مگر اینكه ناقد در آنجا نیز احتمالی از پیش خود طرح كند.
از جمله آیات انحصار صراط مستقیم به اسلام، آیاتی است كه از پیروزی اسلام بر همه ادیان در آینده خبر می دهد:
«هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدین كلّه» توبه/33
«وعد الله الّذین آمنوا منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الأرض كما استخلف الّذین من قبلهم و لیمكّننّ لهم دینهم الّذی ارتضی لهم» نور/55
دلالت آیات بر مدعا نیز واضح است، اما از آنجا كه شیوه و مبنای ناقد محترم تمسك به احتمالات شاذ و خلاف ظاهر است، در تفسیر آیات فوق نیز بر مبنای خود سیر كرده است و مدعی شده است كه احتمال می رود در آیه اول ضمیر «لیظهره» به «رسوله» باز گردد، و با این فرض «لیظهره» به معنای علم و دانش خواهد بود؛ نه برتری و پیروزی.
از آنجا كه احتمال فوق تنها به عنوان یك احتمال خلاف ظاهر متبادر مطرح است و نویسنده در كتاب قرآن و پلورالیزم به تفصیل به نقد آن پرداخته است و ناقد نیز به آن نقدها اشاره نداشته است، خواننده را به كتاب مزبور حواله می دهم.28
اشكال دیگر ناقد محترم، تفسیر اسلام به تسلیم مطلق و ادیان توحیدی است، پاسخ این اشكال نیز در صفحات پیشین و كتاب فوق گفته شده است؛ افزون بر این اگر در همین دو آیه فوق دقت داشته باشیم روشن می شود كه مقصود از دین غالب، تنها اسلام محمدی است. گفته شد كه با رجوع ضمیر «لیظهره» به دین كه معنای ظاهر و متبادر است، دین غالب بر دیگر ادیان، اسلام محمدی خواهد بود. در آیه دوم، خداوند وعده پیروزی مؤمنان نه به طور مطلق، بلكه مؤمنان اسلام محمدی «منكم» را داده است و از تمكین دینی خبر می دهد كه برای مسلمانان (لهم) برگزیده و راضی است.
علاوه بر قراین خود قرآن، شارحان حقیقی قرآن، یعنی پیامبر و امامان(ص) در روایات مختلف، دین غالب را به اسلام محمدی تفسیر كردند، كه تفصیل آن در همان منبع آمده است. متأسفانه ناقد به تحلیل روایات نپرداخته است، مگر اینكه «حسبنا كتاب الله» را باور داشته باشد!
نویسنده وجود تحریف تورات و انجیل را یكی از ادله ای می داند كه به دلیل تحریف شدگی آیین یهودیت و مسیحیت در كتاب آسمانی و هندسه دینی خود از یك سو، و وجود آیین ناب و اصیل یعنی قرآن مجید و اسلام محمدی(ص) از سوی دیگر، لازم است كه اهل كتاب به اسلام بگروند، ناقد محترم به نقد اصل ادعا نپرداخته و تنها به بررسی آیات دال بر تحریف تورات و انجیل روی آورده است.
همچنان كه نویسنده در قرآن و پلورالیزم آورده است بعضی در دلالت قرآن بر تحریف كتاب مقدس تردید كرده اند، كه نقد ادله آن در همان منبع آمده است. اینكه اصل كتاب یهودیت و مسیحیت اولاً دست نویس صحابه بوده، و آن دست نویس ها نیز امروزه مفقود شده است، مورد اجماع و اتفاق دین پژوهان و مورخان غربی است.29 با این رویكرد، دیگر در اصل ادعای نویسنده یعنی منحرف بودن آیین یهودیت و مسیحیت، و اصیل بودن قرآن كریم خللی ایجاد نمی شود و وجود تحریف، ضرورت گرویدن پیروان مسیحیت و یهودیت را به آخرین و ناب ترین كتاب آسمانی اثبات می كند و از عدم اعتبار شرایع موجود یهودیت و مسیحیت حكایت می كند.
ناقد محترم در قسمت دوم مقاله خویش در نقد فصل دوم كتاب قرآن و پلورالیزم (قرآن و بردباری مذهبی و اجتماعی) بر این گمان است كه نظریه انحصار صراط مستقیم به اسلام، با بردباری و تسامح با اهل كتاب ناسازگار است.30 وی به عنوان نمونه به آیه «قاتلوا الذین لایؤمنون… من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة» اشاره می كند، اما اگر ناقد به ذیل همین آیه توجه می كرد، پاسخ خود را در می یافت، چرا كه قتال با اهل كتاب به صورت مطلق تجویز نشده است، بلكه در ادامه آیه به اعطای جزیه (مالیات مخصوص اهل ذمه) محدود شده است، به این معنی كه اگر اهل كتاب «جزیه» را بپذیرند این به معنای دست كشیدن از مبارزه و مقابله با اسلام و پذیرفتن تابعیت و شهروندی حكومت اسلامی است، دراین صورت، به جای جنگ، با آنان مانند شهروندان رفتار خواهد شد. چگونگی رفتار و احادیث پیامبر و امام علی(ع) درحمایت از اهل ذمه در كتاب قرآن و پلورالیزم، به تفصیل آمده است.31
سومین فصل كتاب قرآن و پلورالیزم به نقد مستندات قرآنی پلورالیست ها پرداخته است، ناقد ظاهراً به دفاع از مستندات قرآنی پلورالیزم آمده و نقدهای این فصل را موجه نمی داند و چنین گمان می كند كه چون ادله قرآنی انحصار صراط مستقیم به اسلام در قسمت اول نقد به چالش كشیده شده است، خود را از نقد این فصل بی نیاز می داند!32 اما خواننده در این تأمل و نقد دریافت كه كدام ادله و نظریات، مستند به ادله قوی، و كدام یك به احتمالات بعیده و شاذه مستند بود. ناقد با وجود این، به چند نقد اشاره می كند كه مورد بررسی قرار می گیرد:
اولین مستند قرآنی پلورالیزم، تفسیر اسلام در همه قرآن به معنای مشترك یعنی صرف تسلیم در برابر خداست. در نقد این دلیل نویسنده یادآور شده كه اسلام در قرآن در سه معنی (تكوینی، تسلیم در برابر خدا و اسلام محمدی (ص)) به كار رفته است.33
ناقد بدون هیچ دلیلی منكر سه معنای فوق شده و مدعی است: «اسلام در هیچ یك از این آیات به معنای شریعت اسلام نیامده، بلكه به معنای مطلق تسلیم در برابر حق آمده».34
در نقد این ادعا ما به آیه ذیل اشاره می كنیم:
«و أتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دیناً» مائده/3
به اتفاق همه مفسران مراد از «الإسلام» اسلام محمدی است، و اسلام مطلق هیچ مناسبتی با آیه ندارد، چون آیه مربوط به تعیین امامت حضرت علی(ع) است. خداوند با این انتصاب، اعلام می فرماید كه من از آیین و دین اسلام راضی هستم. اگر معنای اسلام تسلیم باشد، «دیناً» چگونه معنی خواهد شد؟! وجود «ال» در الإسلام و رضایت خداوند بعد از انتصاب امام علی(ع) به عنوان خلیفه پیامبر(ص) همه دلالت براین معنی می كند كه مقصود اسلام محمدی است.
دومین دلیل پلورالیست ها آیاتی است كه در آنها از فرستادن ادیان و شرایع مختلف در طول تاریخ از سوی خداوند خبر می دهد و می افزاید كه اگر خداوند می خواست همه را یك امت قرار می داد؛ مانند: «لكلّ جعلنا منكم شرعةو منهاجاً و لوشاء الله لجعلكم أمّة واحدة»(مائده/48) نویسنده در نقد این استدلال، از جمله تمسك به آیه فوق اشاره داشته است كه در تفسیر این آیه وجوه وتفاسیر مختلفی وارد شده است و هیچ یك مؤید تكثرگرایی دینی نیست. در توضیح آن گفته شد كه اولاً تكثر ادیان گذشته واقعیت تاریخی است، ولی فقط تكثر را ثابت می كند، اما اینكه با ظهور دین كامل و خاتم؛ آیا حقانیت ادیان متكثر پیشین باقی است یا نه، باید از خود قرآن پاسخ آن را دریابیم، فصل اول كتاب به تفصیل آیات نسخ شرایع پیشین را روشن كرد.
اما ذیل آیه كه می فرماید كه اگر خدا می خواست مردم را امت واحده قرار می داد، این دلالتی بر تكثر ادیان نمی كند، چرا كه نخواستن خداوند، عدم تعلق اراده تكوینی و آزاد گذاشتن مردم در مسیر زندگی است، اما اراده تشریعی خداوند بر اسلام واحد و آن هم اسلام محمدی تعلق گرفته است. توضیح آن در كتاب آمده است.
نویسنده برای تأیید مدعای خود به آیاتی استشهاد كرده است كه در آنها مشیت الهی در مشیت تكوینی به كار رفته است؛ مانند: «و لو شاء لهداكم أجمعین»(نحل/9) ناقد در مقام اشكال، توهم قیاس كرده است35، در حالی كه اثبات و تأیید استعمال اراده تكوینی در قرآن آمده است. عبارتها و پاسخهای ناقد در ادامه مقاله مضطرب و ناهمگون است، در ادامه پاسخ «الف» آمده، اما «ب» و «ج» نیامده است.
این گونه اشكالات و گسست عبارتی و عدم مجال برای نویسنده موجب شد كه در نقد دو مقاله فوق به همین مقدار بسنده كند.
1. فصلنامه بینات، شماره 16، زمستان 1376.
2. خرمشاهی، بهاء الدین، قرآن پژوهی، تهران، نشر مشرق، 1378.
3. فصلنامه بینات، شماره 17.
4. این كتاب از سوی كانون اندیشه جوان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تهران منتشر شده است.
5. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 127.
6. همان.
7. همان، 129.
8. همان، 130.
9. فخر رازی، التفسیر الكبیر، 12/11.
10. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 5/348 ـ 349.
11. همان.
12. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 131.
13. همان، 132.
14. همان، 133.
15. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 44.
16. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 137.
17. همان، 138.
18. همان، 139.
19. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 8/289 ـ 290.
20. همان، 3/386.
21. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 139.
22. زمخشری، تفسیر كشّاف، 1/400.
23. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 139.
24. همان، 142.
25. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 9/245.
26. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 32، زمستان 1381، صفحه 142.
27. همان، 144.
28. ر.ك: كتاب قرآن و پلورالیزم، اثر نگارنده. این احتمال را آقای بهاء الدین خرمشاهی نیز خلاف معنای ظاهر و متبادر از آیه می داند.
29. برای توضیح بیشتر، ر.ك: دكتر كابوی، مقایسه ای بین تورات انجیل و قرآن.
30. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 33، بهار 1382، صفحه 150.
31. صفحه 104 تا 112.
32. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 33، بهار 1382، صفحه 151.
33. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 123 ـ 124.
34. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 33، بهار 1382، صفحه 151.
35. همان، 156.